روزی که حافظ از دنیا می رود برخی مردم کوچه و بازار به فتوای مفتی شهر شیراز به خیابان میریزند و مانع دفن جسد شاعر در مصالی شهر می شوند، به این دلیل که او شراب خوار و بی دین بوده و نباید دراین محل دفن شود. فرهیختگان و اندیشمندان شهر با این کار به مخالفت برمیخیزند. بعد از بگو مگوی و جر و بحث زیاد یک نفر از آن میان پیشنهاد میدهد که کتاب او را بیاورند و از آن فال بگیرند هر چه آمد بدان عمل نمایند.
کتاب شعر را دست کودکی می دهند و او آن را باز میکند و این غزل نمایان میشود:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِروَد عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است
چه مسجد چه کنشت …
همه از این شعر حیرت زده میشوند و سرها را بزیر می افکنند. بالاخره دفن صورت می پذیرد و از آن زمان حافظ ” لسان الغیب ” نامیده شد.
” تاریخ ادبیات ایران ” نوشته ادوارد براون – جلد سوم
آموزشگاه موسیقی تهران
آرامگاه حافظ در منطقه حافظه شهر شیراز در گلستانی مملو از عطر و زیبایی گلها ، واقع شدهاست که حقیقتا با شور و زیبایی اشعار وی متناسب است.
امروزه این مکان یکی از جاذبههای مهم گردشگری شهر شیراز بهشمار میرود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه حافظ را از اطراف جهان به این مکان میکشاند. به طوری که در عامیانه هنگامی که به رفتن حافظیه اشاره میشود اذهان به سمت زیارت آرامگاه حافظ کشیده میشود. حال آن که اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامان بهکار میرود، این خود گواهی بر این است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد.
حتی بعضی از معتقدان به آیینهای مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه میکنند. مثلا با وضو به آنجا میروند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون میآورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان بهعنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام مینگرند.